سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
زبان درنده‏اى است ، اگر واگذارندش بگزد . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 10

 

 

 

 

اشک رازیست

 لبخند رازیست

 عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترکم مرا فریاد کن

...درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

 دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های ترا دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دست هایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشق ترین زندگان بودند

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست ای دیر یافته با تو سخن می گویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست


 نوشته شده توسط گلبرگ متقی در دوشنبه 89/4/28 و ساعت 5:40 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 3
مجموع بازدیدها: 53564
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو